توحش انسانی از همان ابتدا برای بشریت، دنیایی مملو از رنج و ناآرامی پدیدار ساخته است. توحشی که از ریختن خون هر چه بیشتر به وجد میآید.
وجدان بشیریت غیرمتوحش نیز نه بهسبب عدم انزجار از قتل و خونریزی، بلکه بهخاطر سیستم نسبیگری که ذهنش را شرطی کرده است، در طی ادوار پیشین، واکنش چندانی به نسلکشیها و جنایتها علیه بشریت در جایجای دنیا از خود نشان نداده است.
اوریانا فالاچی میگوید: «مرگ غیر از یک ارزش نسبی، ارزش دیگری ندارد. وقتی نایاب باشد، به حساب میآید و وقتی زیاد و فراوان شود، دیگر به حساب نمیآید. اگر بچهای در رم یا پاریس زیر ماشینی برود و بمیرد، تمام مردم برای این بدبختی گریه میکنند؛ ولی اگر صد بچه همگی با هم بهوسیلهٔ مین یا بمب کشته شوند، فقط کمی ترحم در مردم به وجود میآید.»
جهان ما نه از خونخواری سیریناپذیر انسانهای متوحش، بلکه از دیکتاتوری رسانهای تمامیتخواهی رنج میبرد که گزینش میکند کجا و چه هنگام سردشتها در سکوت بسوزند و کجا و چه هنگام هیاهو و غوغا بر پا کنند.
اما آنچه اسفبار است القای رسانهای این نظریه به قربانیان سکوت است که خون برخی را رنگینتر از خون خود بدانند، تا با این شیوه، جدایی دیگری در جهان خلق کنند؛ اما دریغا که خون در سراسر جهان یک رنگ است و بوی سرخ متعفن میدهد. درد برای بشریت در سراسر دنیا همان درد است.
وخامت فاجعهٔ سردشت چنان بود که رسانهها اگر از هر زاویهای بدان میپرداختند، راهی برای سانسور به منظور تبرئهٔ خود و صاحبانشان نمییافتند، پس سکوت کردند؛ تاکنون ۲۹ سال منتظر ماندند و باز هم سکوت خواهند کرد تا تکتک شاهدان و قربانیان از صحنهٔ نمایش خارج شوند.
نظرات
mohsin
13 تیر 1395 - 03:10dast xosh.zor joana dosti inteneti.